نگاهی به سرودههای سلمان ساوجی
سلمان ساوجی، جمال الدّین سلمان بن خواجه علاء الدّین محمد متخلص به «سَلمان» شاعر قرن هشتم هجری است که در حدود سال 709 هـ در خاندانی نسبتاً سرشناس در شهر ساوه به دنیا آمد. پدرش مردی اهل قلم بود و در علم سیاق مهارت داشت. سلمان پس از کسب مقدمات علوم و آموختن آداب یونانی و علم سیاق، در وزارت غیاث الدّین محمد (م 736 هـ) به شاعری پرداخت و این وزیر ادبپرور را چند بار و در چند قصیده از جمله در بدایع الاسحار ستود. سپس از سال 740 خدمت شیخ حسن ایلکانی را اختیار کرد و همراه شیخ حسن و همسرش دلشادخاتون به بغداد رفت و در آن جا سکونت گزید و دوران شهرت و رواج کار او در آن شهر گذشت و سمتی نظیر ملک الشعرایی دربار ایلکانی را داشت و در چند قصیده شیخ حسن و دلشاد خاتون را ستوده است. بعد از مرگ شیخ حسن (757 هـ) سلمان به دربار سلطان اویس ایلکانی (757 - 776) اختصاص یافت و در عهد او از حرمت و ثروت فراوان برخوردار بود. جانشین و فرزند او حسین (776 - 784 هـ) و شاه محمود مظفری و برادرش شاه شجاع مظفری از دیگر ممدوحان او بودند.
از میان شاعران قرن هشتم هجری کمتر کسی را مانند سلمان ساوجی در تمتعِ وافِر از حرفهی شاعری مییابیم. وی علاوه بر وظیفه و مقرری معینی که در دربار پادشاهان ایلکانی داشت، در پایان عمر به فرمان اویس اقطاع هایی در حدود ری و ساوه برای او معلوم گردید و این به هنگامی بود که شاعر به اندیشهی عزلت افتاد، اگر چه سلطان اویس اجازهی عزلت و کنارهگیری به او نداد. سلمان آخرین سال زندگی را در نوعی انزوای اضطراری و تهیدستی گذراند تا این که در نماز شام دوشنبه دوازدهم ماه صفر سال 778 هـ بدرود حیات گفت.
مجموع شعرهای سلمان به حدود یازده هزار بیت از قصیده و غزل و قطعه و ترجیع و ترکیب و رباعی و مثنوی میرسد و او در همهی این انواع استاد بود چنان که حافظ در مرتبهی شاعری او گفته است: «سرآمد فضلای زمانه دانی کیست/ جمال ملت و دین خواجهی جهان سلمان.» با این حال قصیدههایش شیواتر است و در آنها غالب قصیدههای استادان مقدم مانند منوچهری، سنایی، انوری، خاقانی و ظهیر را جواب گفته و در تشبیب آنها به توصیف معشوق یا زیباییهای طبیعت پرداخته و در همگی آنها نیک از عهده برآمده است. سخن سلمان استوار و روان و زبان او در قصیدههایش فصیح و شیوهاش متمایل به سبک سخن شاعران قصیدهگوی قرن ششم و آغاز قرن هفتم است و باید او را خاتم قصیده سرایان بزرگ پارس زبان مداح دانست. چند قصیدهی زیبا هم در ستایش خداوند و نَعت پیامبر و ائمهی اطهار دارد.
یکی از سببهای اشتهار سلمان سرودن قصیدهای مصنوع به نام بَدایع الاَسحار به پیروی از سید ذوالفقار شیروانی و قوامی گنجهای است در مدح غیاث الدّین محمد. به گفته خودش: «این قصیده شامل است بر صنایع بدیع و بیان اصول بحور و زحافات و منشعبات آن، چنان که 64 بحر و قریب 120 صنعت و دوایر ستّه، که اوزان شانزدهگانه و تفکیک بحور از آن معلوم گردد، در آن مندرج است، موشح به قطعهای چند مصنوع... .»
سلمان در غزل فصاحت گفتار و مضمونیابیهای دقیق دارد و افکار عاشقانه و عارفانه را در هم آمیخته و در ردیف بهترین غزلسرایان قرن هشتم درآمده است. بعضی از غزلهای او از حیثِ زبان فصیح و زیبا و مضمونهای پرمعنا و وحدت وزن و قافیه مانند غزلهای حافظ است. چنان که گویی این دو استاد با یکدیگر از راه مکاتبه مشاعره داشتهاند. سلمان گاه در غزل به استقبال از غزلهای سعدی و مولوی رفته و در موردهای متعدد دیگر سخنش چاشنی عرفان و لحن قلندرانه دارد. او علاوه بر دیوان دو مثنوی جمشید و خورشید و فراقنامه دارد. جمشید و خورشید به بحر هزج مسدس مقصور یا محذوف و در موضوع عشق جمشید پسر فغفور چین با خورشید دختر قیصر روم به سال 753 هـ ساخته شده است و داستان آن ابداعی است، اما فراقنامه مثنویای است مشتمل بر هزار بیت به بحر متقارب مثمن مقصور یا محذوف در ذکر محبت و فراق میان سلطان اویس و بیرام شاه فرزند خواجه مرجان و مرگ او در گیلان به سال 769 هجری. در پایان این منظومه شاعر یادی از جداییها در سرگذشتهای عاشقانهای از قبیل لیلی و مجنون و وامق و عذرا و شیرین و فرهاد کرده و سلطان اویس را از این راه تسلی داده است. از اشعار اوست:
سَقَی اللهُ لیلاً کَصُدغِ الکواعب *** شبی عنبرین خال و مشکین ذوائب
فلک را به گوهر مرصع حواشی *** هوا را به عنبر مُسَتَّر جوانب
درفش بنفش سپاه حبش را *** روان در رکاب از کواکب مواکب
برآراسته گردن و گوش گردون *** شب از گوهر شب چراغ کواکب
مطالع ز نور طوالع منوّر *** مشارق ز ضَوءِ مصابیح ثاقب
شده جبهه ساعد، سعودش مقدم *** شده ثور طالع ثریّاش غارب
بنات از برِ مرکزِ قطبِ گردون *** چو بر خاطر روشن افکار صائب
شهاب از رخ صفحهی چرخ ریزان *** چو بر برگ نیلوفر اَمطارِ ساکب
در این حال من با فلک در شکایت *** ز رنج حوادث ز جور نوایب
ز فقدِ مراد و جفای زمانه *** ز بعدِ دیار و فراقِ صواحب
ز تزویرهای جهان مزوِّر *** ز بازیچههای سپهر مُلاعب
فلک را همی گفتم از جورِ دَورت *** چرا اختر طالعم گشت غارب
چرا گشت با من زمانه مخالف *** چرا گشت با من ستاره مغاضب
کنون پنج ماه است تا من اسیرم *** به بغداد در، در بلا و مصائب
پریشانِ جمعیّ و جمعی پریشان *** گرفتارِ قومیّ و قومی عجائب
نه جای قرارم ز جور اَعادی *** نه روی دیارم زطعن اقارب ...
ره خرابات است و دُرد سالخورده پیر ما *** کس نمیداند به غیر از پیر ما تدبیر ما
خاک را خاصیت اکسیر اگر زر میکند *** ساقیا میده که ما خاکیم و میاکسیر ما
ما که از دور ازل مستیم و عاشق تاکنون *** غالباً صورت نبندد بعد از این تغییر ما
من غلامِ هندوِ آن سروِ آزادم که او *** بر سمن بنوشت خطی از پی تحریر ما
بر سر زلفش گر ای باد سحر یابی گذر *** گو حذر کن زینهار از نالهی شبگیر ما
ما به سوز آتش دل عالمی میسوختیم *** گرنه آب چشم ما میبود دامنگیر ما
ای که میگویی مشو دیوانهی زلفش بگو *** تا نجنباند نسیم صبحدم زنجیر ما
خدمتی لایق نمیآید ز ما در حضرتت *** وای بر ما گر نبخشایی تو بر تقصیر ما
گفتهای سلمان که من خود را فدایش میکنم *** زودتر، زنهار، کآفتاب است در تأخیر ما
صوفی ز سر پیمان شد با سر پیمانه *** رخت و بنه از مسجد آورد به میخانه
سودی ندهد تو به زآن میکه بُوَد ساقی *** در دور ازل بر ما پیموده به پیمانه
دانی که کند هستی در پایهی سرمستی *** مردی ز سرِ مستی برخاسته مردانه
در صومعهی صوفی دارم سر می خوردن *** واعظ سَرِ خُم واکن بر نه سر افسانه
ما را کشش زلفش در حلقهی میخواران *** زنّارکشان آورد از گوشهی میخانه
با شست سرزلفش صد دل به جوی ارزد *** زنها که نفروشی آن دام به صد دانه
بر هم گسلم هر دم از دست تو زنجیری *** زنجیر کجا دارد پای من دیوانه
چون شمع سری دارم بر باد هوا رفته *** جانی و به خود هیچش پروا نه چو پروانه
زاهد به دعا عقبی خواهد دگری دنیا *** هر یک پی مقصودی سلمان پی جانانه
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}